جدول جو
جدول جو

معنی للم باز - جستجوی لغت در جدول جو

للم باز
سنجاقک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل باز
تصویر دل باز
جای وسیع و با صفا و خوش منظر، دلگشا
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ مِ)
مقابل چشم بسته. چشم گشوده
لغت نامه دهخدا
چیزی که تمام وا نباشد چون مژۀ چشم و غنچه، (آنندراج)، نیم لا، (یادداشت مؤلف)، نیم گشاده، چشم نیم خفته، (ناظم الاطباء)، آنچه که نه کاملاً باز و نه کاملاً بسته بود، (فرهنگ فارسی معین) :
مخمور سر به گوشۀ بالین نهاده لیک
می می تراود از مژۀ نیم باز او،
طالب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ملک باز فرمانفرمای دیار مغرب، مؤلف حبیب السیر ضمن شرح حال جالینوس آرد: در روضهالصفا مسطور است که جالینوس در وقتی که در بلدۀ مقدونیه از بلاد یونان اقامت داشت یکی از جواری ملک باز را که فرمانفرمای دیار مغرب بود و جمیع ملوک آن نواحی اطاعت او مینمودند علت برص عارض شد ... و باز فی الحال قاصدی جهت آوردن جالینوس نزد نیقاس فرستاد چون نیقاس مخالفت امر ملک باز نمیتوانست نمود جالینوس را رخصت فرمود و حکیم ... بعد از انقضای یک ماه در مجلس ملک باز بار یافت، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 168-170 شود
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ بُ)
موضعی به فندرسک (استرآباد) که آن را آقامحمدآباد گویند. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 128)
لغت نامه دهخدا
(کُ فَ)
دهی از دهستان نارویی است که در بخش شیب آب شهرستان زابل واقع است و 415 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
تبه کار (زن). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منحرف و فاسد و کج رو (زن) ، حیله باز. مکار. نیرنگ باز. محیل
لغت نامه دهخدا
(هَِ تَ / تِ رَ / رُو)
آنکه طرم بازد. رجوع به طرم شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
به مجاز، بیدار. مواظب. مراقب
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
لیس بازی کننده، که با لیس بازی کند
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
طفلی که چلک بازی کند. بازی کننده الک دولک. کودکی که چلک بازی داند. و رجوع به چلک و چلک بازی شود
لغت نامه دهخدا
آنچه که نه کاملا باز و نه کاملا بسته باشد، یا چشم نیمباز. چشم نیم خفته و نیم گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
بلیغ زبان آور، شعبده باز، جای وسیع و با صفا محلی با روح و خوش منظر: (خانه دل بازیست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیس باز
تصویر لیس باز
آنکه بالیس بازی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیم بازی
تصویر لیم بازی
ظرافت و مزاح و خوشمزگی
فرهنگ لغت هوشیار
کشیدن علمهای سنگین بر دوش و به زور و قوت بازو به هوا انداختن و نگذاشتن که بزمین رسند. این عمل را در معرکه ها و هنگامه ها انجام می دادند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم باز
تصویر چشم باز
مواظب، مراقب، بیدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم باز
تصویر علم باز
کسی که علم را در تکایا بر پیشانی و زنخ و دندان نگاه می داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلک باز
تصویر چلک باز
کودکی که چلک بازی کند بازی کننده الک دولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جام باز
تصویر جام باز
کاسه گردان، حقه باز، متقلب
فرهنگ لغت هوشیار
ستهنده ستیزه کار، آنکه در کاری و تصمیمی لجاجت نشان دهد مستبد برای یک دنده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه با گل بازی کند، کسی که رغبت بپرورش گلهای نیکو دارد: ز بس صحن چمن از خنده گلزار خرم شد درو چون دست گلباز از هوا گل میتوان چیدن، (عبدالرزاق فیاض)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لج باز
تصویر لج باز
((لَ))
یک دنده، خودرأی
فرهنگ فارسی معین
امردباز، بچه باز، ساده باز، شاهدباز
متضاد: دخترباز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
Openhearted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دو تن که در کنار همدیگر زمین مزروعی داشته باشند
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
بندباز
فرهنگ گویش مازندرانی
کلک باز، حقه باز
فرهنگ گویش مازندرانی
فیلم ساز
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
открытый сердцем
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
offenherzig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
відкритий серцем
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
otwarty
دیکشنری فارسی به لهستانی